برترین ها: رضا داوودنژاد. نه الان، شش ماه پیش، در اوج بیماری... وقتی میدیده دوستان نزدیک و بچههای شر مهمانیهای دور همی تا چشمش را باز میکرده، چشمانشان قرمز میشود، در همان عالم خواب و بیدار و خیال و وهم، پیش خودش میگفته حتما عمرم به این دنیا نیست. اما قهرمان قصه ما آن لحظات، با آخرین قسمتهای یک کبد سوخته، سعی کرده بخندد. حالا هرقدر کمرنگ و زورکی... خب، شاید همین روحیه بوده که بعد از آن همه خبر منفی و «دور از جان» نگهش داشته؛در حالی که همه چیز به تار مویی بند بود.
ادامه مطلب ...